هنوز در فكر همان روزم ! تنها و ساكت ، نيم خيز ، روى نيمكت كنار ساحل ،نيمكتى چوبى و سرد ، من هم بى نام و نشان تنها در صبحى كه هرگز كاش نمى آمد ، صداى گيتارى خسته كه غم من را دو چندان ميكند ، انگار تمام دنيا برايم ويرانه اى بزرگ است ، دستانم هنوز از سرماى زمستان ميلرزد و اى كاش تن خسته ام طاقت مى آورد ، روز به نيمه ميرسد و هنوز خط به خط ، خاطرات تلخو شيرينم با او را مرور ميكنم ، اسمش كاترين ، كتى صدايش ميزدم ، با من دوسالى دوام آورد و رفت !
زير يك سقف با او خوب بود ولى دلخواه من نبود ، وجودش پر از نفرت بود
:: موضوعات مرتبط:
غربت (قسمت اول) ,
,
:: برچسبها:
داستانهاى كوتاه ,
داستان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...